اشعار اذان بلال


      با لهجه ي بلال ندا ناگهان رسيد
      حي علي العزا که عزا ناگهان رسيد

      مثل "حسين" ، "فاطمه" هم گريه آور است
      مثل ائمه گريه ي ما ناگهان رسيد

      جايي نداشتم بشود سير گريه کرد
      تا دعوت امام رضا ناگهان رسيد

      اصلا بدون صاحب عزا که نمي شود
      وقتي صدا زديم بيا! ناگهان رسيد

      هر جا که نام حضرت صديقه برده شد
      انبوه "التماس دعا" ناگهان رسيد

      با ترس و لرز وارد مرثيه ات شدم
      اما ببين که رفت و کجا ناگهان رسيد!!!!

      رد مي شدي که در وسط کوچه اي غريب
      يک نانجيب بي سر و پا ناگهان رسيد...

سيد باقر سيدي زاده

*********************

دلم گرفته درين وسعت ملال، بلال!
اذان بگوي خدا را! اذان بلال! بلال!

من و تو شعله وريم از شرار فتنه، بيا
براي اين همه غربت چو من بنال، بلال!

سکوت تلخ تو با درد همنشينم کرد
اذان بگوي و ببر از دلم ملال، بلال!

هنوز ياد تو، در خاطر زمان جاري است
ازين گذشته روشن به خود ببال، بلال!

دوباره بانگ اذان در مدينه مي‏پيچد؟!
سکوت نيست جواب چنين سوال، بلال!

اذان اگر تو نگويي، نماز مي‏ميرد
بخوان سرود رهايي، بخوان بلال! بلال!

به جرم اين که من از راست قامتان بودم
زمانه منحنيم خواست چون هلال، بلال!

فغان که اهرمنم آن زمان ز پا افکند
که بست دست خداوند ذوالجلال بلال!

ز جان سوخته من هنوز شعله  درد
زبانه مي‏کشد از فرط اشتعال، بلال!

سرود اين همه غربت بخوان که بنشيند
به چهره‏ها، عرق شرم و انفعال بلال!

درين خزان محبت، سرود سبزت را
بخوان براي دل من به شور و حال، بلال!

بخوان براي دل من! که مي‏بالد
به من شکوه و به تو عشق لا يزال، بلال!

کبوتر حرم عشق! بال و پر وا کن
به شوق آمدن لحظه‏ي وصال، بلال!

بخوان! که عمر گل باغ عشق، کوتاهست
چو آفتاب، که دارد سر زوال، بلال!

براي مرغ مهاجر ز کوچ بايد گفت
بخوان سرود غم‏انگيز ارتحال بلال!

کمال سنگ دلي بين، که سنگ حادثه را
مرا زدند به پهلو تو را به بال، بلال!

سرود سبز تو با خشم سرخ من، ماند
به يادگار براي علي و آل، بلال!

مجاهدي (پروانه)

*********************

بخوان بلال! که «ياس کبود» دل تنگ است
اذان بگو! که اذان تو، آسمان رنگ است

اذان بگو! که پس از رحلت رسول خدا
مصاحب دل من، ناله ي شباهنگ است

اذان بگو! به صداي بلند و جار بزن
که پشت پرده ي ايمان فريب و نيرنگ است

اذان بگو! که بدانند بعد پيغمبر
نصيب آينه ها ي خدانما سنگ است

نه من، غبار يتيمي نشسته بر رويم
جمال آينه هايم، مکدّر از زنگ است

بگو که «اشهد ان علي- ولي الله»
بگو که لحن مناجات من، غماهنگ است

تو از سياه دلي هاي خلق شکوه مکن
«به هر کجا که روي آسمان همين رنگ است»

مرا ز گريه چرا منع مي کنند، بپرس
که اين چه رسم مسلماني؟ اين چه فرهنگ است؟

بگو که فاطمه اين يک دو روزه مهمان است
سفر به خير بگويند وقت ما تنگ است

بگو که فاطمه در حشر اگر که ناز کند
«کميت جمله شفاعت کنندگان لنگ است»

نماز شام غريبان شد و غروب و شفق
بخوان بلال! که ماه مدينه دل تنگ است

 محمدجواد غفورزاده (شفق)




موضوعات مرتبط: اذان بلال

برچسب‌ها: اشعار اذان بلال مهدی وحیدی
[ 13 / 1 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 62 صفحه بعد